خوب من زیاد فک کردم من نباید خونمو ول میکردم به دلیل اینکه گاه و ناگاه رهگذری به پنجره ی خونم سنگ پرتاب میکرد من هنوز هم اینجارو دوست دارم، هر چند بلد نیستم با کلمه ها م معجزه کنم هرچند هزاران نفر مخاطب ندارم اما یکی هست که من براش اهمیت دارم و حالشو خوب میکنم و اون کسی نیست جز :خوووودم:)
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم
امید روشنائی گر چه در این تیره گیهانیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره ه می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان به بیکران به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب میشود
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
نگاه کن
تو میدمی و آفتاب می شود
فروغ فرخزاد
پناه بر شعر.
I only wanted to have fun
Learning to fly, learning to run
I let my heart decide the way
When I was young
Deep down I must have always known
That this would be inevitable
To earn my stripes I'd have to pay
And bear my soul
I know I'm not the only one
Who regrets the things they've done
Sometimes I just feel it's only me
Who can't stand the reflection that they see
I wish I could live a little more
Look up to the sky, not just the floor
I feel like my life is flashing by
And all I can do is watch and cry
I miss the air, I miss my friends
I miss my mother, I miss it when
Life was a party to be thrown
But that was a million years ago
التیام زخم های کهنه گاهی به اندازه ی ابدیت طول خواهد کشید.گاه و بیگاه از اطرافیانمان شنیده ایم که "زمان که بگذره درست میشه"اما واقعیت این است چیزی درست نخواهد شد .شاید بهتر کلمه ی مناسبی باشد.بدین صورت که ممکن است اوضاع بهتر شود.
زمان مسکنی است که التیام نمیبخشد بلکه تنها درد را کم تر میکند. مرهم است و درمان نیست.واگر بتوانی این واقعیت را بپذیری که زمان بهتر نمیشود و این تنها تویی که داری قوی تر میشوی میتوانی بلند شوی،راه بیفتی،بدوی و حتی اگر کسی در میانه ی راه به تو تنه ای زد و شکستی، فرو نریزی.تکه های شکسته ات را دوباره بغل بگیری و در نهایت پرواز کنی.
امروز تولد باباست یه برنامه ی سوپرایزی چیدم وقتی که از خونه درومد تا بره دنبال #فرشته که از کلاس بیارتش کیک رو سریع رو به راه کردم و با همه تو خونه هماهنگ شدم وقتی بابا در رو باز کرد:گی لی لی لی.برف شادی رو مستقیم زدم تو صورتش.بیچاره شیشه ی عینکش سفید سفید شده بود و وقتی اومد بغلم کنه بازم برف شادی زدم کله ی کچلش:))
چقدر لحظه به لحظه ی این روزهارو دوست دارم .دوست دارم هر ثانیش رو محکم تو مشتم بگیرم و رهاش نکنم دریغ ازین که هر لحظه ای ک محکم تر میگیرمش از دستام سر میخورن و از دست میرن.دوست دارم تو یه فولدر توی ذهنم تک تک این ثانیه ها رو ثبت کنم با کیفیت و رزولیشن بالا،تمام رنگی،سچوره شده و شارپ و اسم پوشه رو بزارم بار دیگر خانه ای که دوست میدارم.
پ.ن:در طی پروسه پختن کیک چراغ فر رو زدم که ببینم پفالوی من در چه حاله که متوجه نکته ی عجیبی شدم قیافه ی کیک خیلی عجیب مینمود به طوری که احساس کردم کیک رفته رفته داره تبدیل به نون شکلاتی میشه نه کیک شکلاتی و درجا یه سکته ناقص رد کردم.احساس کردم از آرد اشتباهی برداشتم و به جای آرد سفید قنادی از آرد نونوایی استفاده کردم این وسط هام مامانم در حالی که من میزدم به صورتم که کی آخه شمع گذاشته رو نون و فوت کرده میگفت اشکال نداره ما متفاوت میشیم:)درسته وقتی از فر در اومد متوجه شدم که تصوراتم توهماتی بیش نبوده ولی دیگه سکته رو رد کردم و الان دارم با دهن کج این پست رو مینویسم:')
طول کشید اما فهمیدم.اهل چیزی بودن با دلبسته ی چیزی بودن فرق میکند.کسی که اهل چیزی است احساسش فراتر از دوست داشتن،علاقه مند بودن،تمایل داشتن و مشغول آن چیز بودن است.آدمی که اهل دل است حرف طرفش را میفهمد.آدمی که اهل علم است از جستن علم جانش خسته نمیشود.آدمی که اهل غذا است پر میشود ولی سیر نه.گنجایش معده اش تمام میشود ولی حرص و طمعش نه.اهل چیزی بودن زندگی کردن آن چیز است.
ماهی اهل آب است و وجودش وابسته به آب. آنقدر آب به جانش نزدیک است که شاید متوجه وجودش نشود.برگ اهل درخت است و بی درخت جان و معنا ندارد روزگاری دوام خواهد آورد و بعد خزان خواهد شد.
ما اهل چه(که)ایم؟
و از حسرت های زندگی این است که دنبال چیزهایی دویده ایم که مال ما نبوده اند.از دویدن ها خستگی اش برایمان مانده با کفش پاره و پای تاول زده .
هر چه زمان میگذرد آرام تر میشوم و بیشتر به چیز هایی که دارم فکر میکنم .گاهی ندویده به خیلی هایشان رسیده ام اما چون از پلک چشم به من نزدیک ترند ندیدمشان.
ببین دنیایت پر چیز های ریز قشنگ است چطور میتوانی عاشقشان نباشی؟؟
یکی از همین شب ها کاغذ و قلم برمیدارم و تنها یک کلمه برایش مینویسم.مینویسم که فراموشت کرده ام.
و یکی از همین روزها(چون آن کار را کرده ام دیگر میتوانم شب ها را راحت بخوابم)یک بودم نقاشی میکشم،یک ترانه میگویم،یک دفتر پر اتود میزمم،یک مجسمه میسازم و یا کوله ام را برمیدارم و دور دنیا را میدوم و به تمامی کارهایم تنها همان عنوان را میدهم.
یک رقص باله،یک غذای جدید،یک اختراع،یک کتاب،یک شعر،یک فیلم،یک اعتصاب،یک کودتا و یک کلمه .ببین چقدر فراموشت کرده ام.
درباره این سایت